طی شد این عمر تو دانی به چه سان ؟!

پوچ و بس تند چنان باد دمان

همه تقصیر من است این که خود میدانم

که نکردم فکری

که تأمل ننمودم ، روزی ، ساعتی یا آنی

که چه سان میگذرد عمر گران !!!

**************************

کودکی رفت به بازی به فراغت به نشاط

فارغ از نیک و بدو مرگ و حیات

همه گفتند: کنون تا بچه است

بگذارید بخندد شادان

که پس از این دگرش ؛ فرصت خندیدن نیست

بایدش نالیدن

من نپرسیدم هیچ

که ازاین پس زچه رو

نتوان خندیدن

نتوان فارغ و وارسته زغم

همه شادی دیدن !

همچو مرغی آزاد ، هرزمان بال گشادن !

سر هربام که شد خوابیدن

من نپرسیدم هیچ

که پس ازاین زچه رو

بایدم نالیدن

**********************

بعد از آن باز نفهمیدم من

که چه سان میگذرد عمرگران

لیک گفتند همه

که جوانست هنوز

بگذارید که جوانی بکند

بهره از عمر برد ، کامروایی بکند

بگذارید که خوش باشد و مست

بعد از ایت باز اورا عمری هست .

***********************

امامن ...

من شدم خلق که با عزمی جزم

پای از بند هواها گسلم

پای در راه حقایق بنهم

آنچه آموخته ام

بردگران نیز نکو آموزم

شمع راه دگران گردم و با شعله خویش

ره نمایم به همه گرچه سرا پا سوزم

***********************

ای صد افسوس که چون عمر بگذشت

معنی اش میفهمم .